۱۴ ماهه شدی

چقدر زود میگذره... 

موهات فرفری شده خیلی بامزه هست. 

همش میخوای حرف بزنی ولی هیچی نمیشه از حرفهات فهمید. البته گاهی میفهمم که اول بعضی کلمات رو میگی... 

خیلی کلید و مخصوصا سویچ ماشین دوست داری.کالسکه ات خونه مامانه وقتی اونجا میری سویچ ماشین رو در سمت راست (مثل ماشین) فرو میکنی و راه میبری. خیلی بازمزه هست 

چند روز قبل بالاخره دندون هشتمت هم بیرون آمد.4 تا بالا و 4 تا پایین 

خدا رو شکر که سالمی پسر من

اولین مسافرتت به شمال

هفته قبل همراه مامان بابا رفتیم بندر انزلی 

دریا رو خیلی دوست داشتی بازی با شنهای ساحل رو هم همین طور 

مسافرت خوبی بود فقط داخل ماشین خیلی اذیت کردی حوصله ات زود سر میرفت و حتی دیگه ؛ آی قصه قصه ؛ رو هم دوست نداشتی! تا ماشن می ایستاد میخواستی بری پشت فرمون و بعد با گریه بلندت میکردیم! 

تازگی وقتی چیزی رو میخوای خیلی بدجور گریه میکنی و اهمیت ندادن هم هیچ فایده نداره! 

به هرحال مسافرت خوبی بود 

تالاب انزلی رفتیم که خیلی خیلی قشنگ بود واولین تجربه قایق سواری تو و برخلاف تصور اصلا گریه نکردی و توی بغل من تکون نخوردی البته حتی حاضر نبودی بابات بغلت کنه وقتی قایق حرکت میکرد!! 

ماسوله هم رفتیم تمام مسیر بارون می امد دو تا لباس تنت بود ولی موهات و صورتت خیس شده بود خسته هم بودی ولی خوب اذیت نکردی 

و تله کابین رامسر ....البته اونجا یه کم اذیت کردی 

۱سالت تموم شد

باورم نمیشه اینقدر زود گذشته باشه 

نمیتونم ادعا کنم آسون بود ولی شیرین بود با همه سختیها 

قبل از 1سالگی با کمک وسایل راحت راه میرفتی ولی تنها میترسیدی فقط اگه حواست نبود راه میرفتی اما چند روز مونده به تولدت شروع کردی تنهایی راه رفتن البته مسافت کم راه میری و میپری توی بغلم! 

خیلی به من وابسته شدی البته بدون من خونه مامان ها میمونی ولی وقتی من باشم میخوای کنارت باشم. 

گاهی خیلی اذیتم میکنی خسته میشم واقعا. خیلی انرژی داری  

کار خطرناکت الان بالارفتن از مبله! تازه یاد گرفتی پایین هم بیای ولی خوب خطرناکه!   

تولد هم برات گرفتیم گرچه چیزی نفهمیدی! 

خوب شب هنوز عادت خوب زود خوابیدن رو داری و شبهای تابستون جایی رفتم مشکله! چون همه وقتی جایی میرن که تو میخوای بخوابی! 

خدارو شکر میکنم که سالمی جز مشکل حساسیت تا حالا مشکل خاصی نداشتی مریضی خاصی هم نداشتی 

خدا رو شکر

چیزی به ۱۰ ماهگی ات نمانده

چقدر وقت است ننوشتم میدانی عزیزم وقتی بیداری تنها نمیشه گذاشتت خودت هم تنها نمیمونی بنابراین امکان نداره بگذاری من وصل اینترنت بشم وقتی هم که خوابی باید به کارهای خونه برسم! 

قبل عید همراه یه مسافرت دسته جمعی رفتیم و سال تحویل رو مسافرت بودیم تو تا آخر مسافرت فقط وقتی بغل دیگران میرفتی که من توی ماشین نشسته باشم و اونها بیرون خیلی غریبی میکردی . البته اگه نمیخواستن بغلت کنن مشکلی نبود . اینقدر خاله مهسا و خاله پردیس دوست داشتن بغلت کنن ولی تو نمیرفتی! 

سال تحویل هم که ساعت ۲ صبح بود بیدار شدی مثل بقیه عیدی هم گرفتی! 

ولی در طول مسافرت اصلا غذا نخوردی فقط شیر هرچی برات درست میکردم نمیخوردی فکر کنم به خاطر دندونات بود  

یزد که امدی عید دیدنی نفهمیدم از بس دورت که شلوغ بود غر میزدی! خسته میشدی مامانی 

بالاخره به فاصله چند روز ۳ تا از دندونهای بالات سر زده حالا تقریبا بزرگ شده ولی جای یکی وسطش خالیه! 

بابا و ده ده رو کاملا میگی ولی فقط وقتی گریه میکنی یا چیزی میخوای ماما میگی! 

خوبه البته مشغول کردنت طول روز سخته مخصوصا وقتی توی آشپزخونه کار دارم  

خیلی بزرگ شدی

دیگه کاملا چهار دست و پا میری 

و جالبه که اول چهار دست و پا رفتی بعد یاد گرفتی بنشینی!  

و الان دیگه با دست گرفتن به وسایل روی پاهات بلند میشی فقط موندم چرا دستت رو ول میکنی و...خوب معلومه دیگه بدجور میخوری زمین!